نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن: من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان. فردوسی. کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی. نظامی. رجوع به توان شود
نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن: من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان. فردوسی. کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی. نظامی. رجوع به توان شود
باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن: همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه. فردوسی. و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
باطل داشتن. ضایع و فاسد کردن: همی دارد او دین یزدان تباه مبادا بران نامور بارگاه. فردوسی. و ما را دوزخی میخواندو کار ما را تباه میدارد. (قصص الانبیاء جویری)
دارای زبان بودن. زبان داری، قدرت تکلم داشتن. مقابل زبان بستگی. بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن: اگر مرده مسکین زبان داشتی به فریاد و زاری فغان داشتی. سعدی (بوستان). رجوع به زبان دار و زبان داری شود، زبان داشتن با کسی. رجوع به زبان شود
دارای زبان بودن. زبان داری، قدرت تکلم داشتن. مقابل زبان بستگی. بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن: اگر مرده مسکین زبان داشتی به فریاد و زاری فغان داشتی. سعدی (بوستان). رجوع به زبان دار و زبان داری شود، زبان داشتن با کسی. رجوع به زبان شود